رنگ خدا

Sunday, May 14, 2006

نمایش

صحنه ای خاموش ،
آستان سکوت سرد نمایش را صدای پچ وپچ مردمان به هم می زد .
نور زردی به روی سن افتاد .
مرد ژولیده ای میانه آن
سر به پایین و سخت آشفته
سه قدم راه رفت رو به جلو
سر بلند و کرد و بانگ زد کای های ،
های مردم ،

***

طبق طبق احساس آورده ام .
همه را می فروشم به یکباره به ناچیز .

صدای قهقه مردمان همی برخاست ،

چرخشی زد بروی سن افتاد ،
های ای مردم های ،
درد دارم من درد ،
از چه رو می خندید ؟
این نمایش نیست
شرح احوال من است ،
از چه رو می خندید ؟
درد دارم من ، درد.

ای همه مجرمان بی غم و درد
من همه تار و پودم از درد است
عاشق هر که معنی ام بکند
این دل بی نشان رو زرد است

کیست اینجا که در شبی تاریک
مرگ را آرزو کند از درد
از غم آه یک پری هر شب
جان دهد گریه ها کند از درد؟

این منم بی نشان دلمرده
این منم مرد شام بارانی
من که از صبح عشق تا شب مرگ
زار در یک هوای توفانی

کیست هان؟ کیست وام بر گیرد ؟
قلب من را به جای یک لبخند؟از همه زار من نزارانید
ای همه دلقکان پر لبخند

کیست هان؟ کیست درد من داند؟
از همه زار من نزارانید
قلبم از دردتان به تنگ آمد
عاقلانی به زیر بارانید

***

صحنه آشفت و نور زرد برفت
مردمان ساکت و همه مبهوت
مرد عاشق بروی سن خوابید
سایه ای آمد و او را بربود
صدای همهمه جمع باز اوج گرفت

یک نفر داد زد ای بیداد
پس چه شد قصه های امشبتان
ما همه تشنه سخن هستیم
چه بود داستان امشبتان؟







باران
1383

شمع

تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهر خدا بیدار باش
سایه ی غم ناگهان بر دل نشست
رحم کن امشب مرا غم خوار باش
کام امیدم به خون آغشته شد
تیرهای غم چنان بر دل نشست
کاندرین دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه! ای یاران به فریادم رسید
رنه مرگ امشب به فریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم نمک دیگر مپاش
قصه ی بی تابی دل پیش من
بیش از این دیگر مگو خاموش باش
جز توام ای مونس شبهای تار
در جهان دیگر مرا یاری نماند
زآن همه یاران بجز دیدار مرگ
با کسی امید دیداری نماند
همدم من٬ مونس من٬ ش مع من
جز توام در این جهان غمخوار کو؟
واندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من٬ وای بر من٬ یار کو؟
اندرین زندان من امشب٬ شمع من
دست خواهم شستن ازین زندگی
تا که فردا همچو شیران بشکنند
ملتم زنجیرهای بندگی
دکتر علی شریعتی