Sunday, May 14, 2006

شمع

تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهر خدا بیدار باش
سایه ی غم ناگهان بر دل نشست
رحم کن امشب مرا غم خوار باش
کام امیدم به خون آغشته شد
تیرهای غم چنان بر دل نشست
کاندرین دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه! ای یاران به فریادم رسید
رنه مرگ امشب به فریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم نمک دیگر مپاش
قصه ی بی تابی دل پیش من
بیش از این دیگر مگو خاموش باش
جز توام ای مونس شبهای تار
در جهان دیگر مرا یاری نماند
زآن همه یاران بجز دیدار مرگ
با کسی امید دیداری نماند
همدم من٬ مونس من٬ ش مع من
جز توام در این جهان غمخوار کو؟
واندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من٬ وای بر من٬ یار کو؟
اندرین زندان من امشب٬ شمع من
دست خواهم شستن ازین زندگی
تا که فردا همچو شیران بشکنند
ملتم زنجیرهای بندگی
دکتر علی شریعتی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home