Friday, May 04, 2007

مسیح بر دار



چه می گذشت آنجا

که از طلوع سحر

به جای موج سپاس از دمیدن خورشید

به جای بانگ نیایش در آستانه صبح

غبار و دود به اوج کبود جاری بود

هوای سربی سنگین به سینه ها می ریخت

لهیب کوره آهن به شهر می پیچید

چه میگذشت آنجا

که جای نازگل و ساز و باد و رقص درخت

به جای خنده بخت

غبار مرگ بر اندام برگ می بارید

نسیم سوخته پر می گریخت می افتاد

درخت جان می داد

کبوتران گریزان در آسمان دانند

که حال ماهی در زهرنک رود چه بود

که چشم بید در آن جاری پلید چه دید

که نیکروزی از آدمی چگونه رمید

کبوتران دانند

چراغ و اینه آب جاودان خاموش

نگاه و دست درختان به استغاثه بلند

نه ماه را دگر آن چهره گشود به ناز

نه مهر را دگر آن روی روشن از لبخند

چه میگذشت آنجا ؟

چه می گذشت ؟

نگاهی ازین دریچه به شهر

به مرغ و ماهی دریا

به کوه و جنگل و دشت

تن مسیح طبیعت به چار میخ ستم

سرش به سینه اندوه جاودانی خم


فریدون مشیری

0 Comments:

Post a Comment

<< Home